زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم(بخش نوزدهم و پایانی-نگرشی کوتاه )

بخش نوزدهم و پایانی زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم (ع)

نگرشی کوتاه درباره شخصیت سیّدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام

 

 

با نوجه به پایان رسیدن زندگی نامه بعد از 9 ماه امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گرفته باشد به زودی و تا چند روز دیگر در آستانه سال نو کل زندگی نامه را به طور کامل و مرتب و جالب در یک قالب پی دی اف خواهیم داشت.


امامزاده لازم التعظیم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام که نسب شریفش به چهار واسطه به سبط جلیل حضرت خیرالوری امام حسن مجتبی علیه السّلام منتهی میشود بدین طریق عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن الحسن بن زیدبن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام و قبر شریفش در ری معلوم و مشهور و ملاذ و معاز عامة مخلوقست و علوّ مقام و جلالت شأن آن حضرت اظهر من الشمس است چه آن جناب بعلاوه آنکه از دودمان حضرت خاتم النبیین است از اکابر محدّثین و اعاظم علماء و زهّاد و عبّاد و صاحب ورع و تقوی است و از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادی علیهماالسّلام است و نهایت توسّل و انقطاع بخدمت ایشان داشته و احادیث بسیار از ایشان روایت کرده و اوست صاحب کتاب خطب امیرالمؤمنین علیه السّلام و کتاب یوم و لیله و اوست که دین خود را بر امام زمانش حضرت هادی علیه السّلام عرض کرد و حضرت تصدیق او نمود و فرمود : یا اباالقاسم هذا و الله دین الله الذی ارتضاه لعباده فاثبت علیه ثبتک الله بالقول الثابت فی الدنیا و الاخره و صاحب بن عبّاد رسالة مختصره در احوال آن جناب نوشته که شیخ ما مرحوم ثقه الاسلام نوری در خاتمة مستدرک آن را نقل فرموده و در آنجا و در رجال شیخ نجاشی است .

ادامه مطلب ...

زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم(بخش هجدهم-نسب حضرت عبدالعظیم ع )

نسب حضرت عبدالعظیم علیه السّلام

- پدران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نسب حضرت عبدالعظیم حسنی به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام می رسد بدین طریق : عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السّلام گرچه قبل از این قسمتی از شرح حال فرزندان و فرزند زادگان حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام را که بعضی از آنان پدران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام بودند از نظر خوانندگان عزیز گذراندیم ، ولی در عین حال در اینجا به مناسبت شرح حال حضرت عبدالعظیم علیه السّلام شرح حال پدران آن حضرت را به نحو مفصل تری به عرض خوانندگان محترم می رسانیم . ? شرح حال زید بن حسن علیه السّلام شیخ مفید علیه السّلام می نویسد : زید بن حسن علیه السّلام متولی صدقات پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بود . زید بزرگترین فرزندان امام حسن علیه السّلام بود ، زید مردی کریم الطبع ، شریف النفس ، کثیرالخیر بود . زید را شعرا مدح بسیاری گفتند و مردم از اطراف و اکناف برای نیل به فضل زید می آمدند . مورخین می نویسند : زید متولی صدقات پیغمبر اکرم بود موقعی که سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید برای آن عاملی که در مدینه داشت نوشت : موقعی که این نامه من به تو رسید زید بن حسن را تولیت صدقات پیغمبر اکرم بر کنار می کنی و تولیت آنها را به فلان کس واگذار می نمائی و او را درباره هر امری از امور صدقات که از تو مدد بخواهد امداد می کنی ! موقعی که عمر بن عبدالعزیز متصدی امر خلافت گردید برای والی مدینه نوشت : چون زید بن حسن شریف بنی هاشم و بزرگترین ایشان به شمار می رود و موقعی که نامه من به تو رسید تولیت صدقات رسول خدا را به زید تفویض می کنی و راجع به امور صدقات از او پشتیبانی می نمائی والسلام . زید بن حسن با حضرت حسین بن علی علیه السّلام به کربلا نیامد ، موقعی که امام حسین علیه السّلام شهید شد زید بن حسن به مناسبت این که عبدالله زبیر شوهر خواهرش ام الحسن بود با وی بیعت کرد و نزد او رفت ، موقعی که عبدالله زبیر کشته شد زیدبن حسن خواهر خود را برداشت و به جانب مدینه آمد . عزیزالله عطاردی در کتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از ابومعشر بلخی نقل می کند : علی بن ابیطالب علیه السّلام مقرر داشته بود که باید تولیت صدقات او در دست اهل فضل و کمال از فرزندانش باشد . راوی گوید : تولیت صدقات آن حضرت در زمان ولید بن عبدالملک به زید بن حسن رسید ، در این هنگام بین زید و ابوهاشم که عبدالله بن محمد بن حنفیه باشد بر سر تولیت و تصدی صدقات اختلاف پیدا شد . ابوهاشم به زید گفت : تو می دانی که ما در حسب و نسب با هم فرقی نداریم ، تنها جهتی که تو را بر من فضیلت می دهد این است که تو از فرزندان فاطمه هستی و من از این شرف بهره ای ندارم ، ولی این صدقات که اکنون موجود است از فاطمه نیست و به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب تعلق دارد ، علاوه بر این امیرالمؤمنین شرط کرده که باید تولیت این صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد و من اکنون از شما افقه و اعلم هستم ؟ در این هنگام که اختلاف بین این دو نفر در مورد تصدی صدقات پیدا شده بود زید بن حسن به دمشق رفت و جریان را به خلیفه اموی که ولید بن عبدالملک بود گفت : در این وقت به ولید بن عبدالملک از ابوهاشم سعایت شده بود که وی ادعای خلافت دارد و هم اکنون لشکریانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند و او هرگاه فرمان خروج صادر کند ناگهان بر علیه تو انقلاب خواهند کرد . ولید بن عبدالملک هنگامی که این سخنان را درباره ابوهاشم شنید آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدینه نوشت : هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرست ، نامه را به قاصدی داد و او را روانه مدینه نمود ،امیر مدینه ابوهاشم را دستگیر کرده و به دمشق فرستاد . ولیدبن عبدالملک بر ابوهاشم خشمناک گردید و او را به زندان افکند ، او مدتی در زندان ماند ، در این هنگام که وی در زندان به سر می برد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام برای استخلاص او به دمشق تشریف بردند . حضرت سجاد رو به خلیفه نموده فرمود : فرزندان ابوبکر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در میان مردم به راحتی زندگی می کنند ودر میان اجتماع معزز هستند و کسی به آنان صدمه و آزار نمی رساند . ولی اکنون فرزندان پیغمبر در حبس و شکنجه و آزار هستند ، شرافت نسب و قرابت آنان با حضرت رسول مراعات نمی گردد ، اینک ابوهاشم که عبدالله بن محمد باشد مدتی است که در زندان تو گرفتار است ؟! ولید گفت : شنیده ام که وی با پسر عم خود اختلافاتی دارد ؟ علاوه به قرار اطلاع وی مدعی خلافت شده و گویا طرفدارانی در عراق پیدا کرده و قصد بلوا و آشوب دارد ؟! حضرت سجاد علیه السّلام فرمود : زید بن حسن و ابوهاشم هر دو پسر عم یکدیگرند و گاهی ممکن است که یک موضوع کوچک خانوادگی موجب رنجش و کدورت گردد ، این اختلاف جزئی نباید موجب خشم و غضب شما شود ، البته این اختلاف کوچک که همواره در بین افراد هر خانواده هست قابل اهمیت نیست . در همین موقع بود که حضرت سجاد علیه السّلام جریان نزاع و اختلاف آن دو نفر را برای ولید بن عبدالملک روشن کرد . ولید بن عبدالملک از اختلاف این دو نفر مطلع گردید ، و کینه ابوهاشم را که در دل گرفته بود و قصد آزار و اذیت او را داشت از خود دور کرد و قلبش از وی مطمئن شد ، پس از این جریان حضرت سجاد علیه السّلام فرمود : اکنون به خاطر حضرت رسول (ص) ابوهاشم را از زندان آزاد کن و او را نزد اهل بینش بفرست ! ولید گفت : من اکنون او را از زندان آزاد کردم و از وی در گذشتم ، این هنگام ابوهاشم از زندان آزاد شد ، امّا ولید به او اجازه نداد که از دشمق بیرون شود ، بلکه او را نزد خود تحت نظر نگاه داشت . یک روز ولید به ابوهاشم گفت : یاابا البنات ، یعنی ای پدر دختران ! ابوهاشم در جوابش گفت : آیا مرا به داشتن دختر سرزنش می کنی و حال ان که حضرت لوط و خاتم النبیین هم پدران دختران بودند ؟! ولید از این جواب خشمگین شد و گفت : تو اهل جدل هستی از نزد من دور شو ! ابوهاشم گفت : آری به خدا قسم که از نزد تو خواهم رفت ، بعد از این جریان بود که ابوهاشم از دمشق بیرون شد و به طرف مدینه رفت . سرانجام ولید وسائلی را برانگیخت و او را مسموم کرد . علامه مجلسی در جلد یازدهم بحار ، صفحه 95 می نویسد : ابوبصیر از صادق آل محمد (ص) روایت می کند که فرمود : زید بن حسن نزد پدرم آمد و از وی میراث حضرت رسول را مطالبه کرد . میراث حضرت رسول عبارت بود از زره ، شمشیر ، انگشتر و آن عصائی که در دست حضرت باقر علیه السّلام بود . زید اظهار کرد که من فرزند حسن هستم و او بزرگترین فرزند پیغمبر است و اکنون ارث آن جناب به من می رسد و من اولی واحق به آن هستم . در این هنگام بین زید بن حسن و زید بن علی بن الحسین گفتگوهائی صورت گرفت ، زید بن علی پیش حضرت باقر آمد و گفت : ای برادر ! من دیگر در این مورد با زید بن حسن سخنی ندارم ، این جریان به گوش زید بن حسن رسید ، وی از این قضیه بسیار ناراحت گردید ، بعد از این زید بن حسن خدمت حضرت باقر علیه السّلام آمد و با آن جناب مطالبی را در میان گذاشت .

 حضرت باقر به زید فرمود : اگر این تخته سنگی که ما اکنون روی آن قرار گرفته ایم گواهی دهد که من احق به میراث حضرت رسول (ص) هستم تو باز حرف خود را تکرار می کنی و یا از گفتار خود دست برمی داری ؟ زید جواب داد : اگر این موضوع را مشاهده کردم البته دست از عقیده خود برمی دارم . در این وقت آن سنگ عظیم به سخن آمدوگفت : ای زید ! تو در حق امام ظلم می کنی و تو به میراث پیغمبر حقی نداری ، هنگامی که زید این منظره را دید از وحشت و خوف بر زمین افتاد و از خود بی خود شد . عبدالملک مروان خلیفه اموی از این موضع اطلاع پیدا کرد ، زیدبن حسن هم بعد از این جریان به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملک در میان گذاشت ، عبدالملک به عامل خود در مدینه نوشت و به او دستور داد که محمد بن علی را به دمشق بفرستد و حاکم را تهدید کرد که اگر در این قضیه کوتاهی کنی تو را خواهم کشت . عامل مدینه در جواب او نوشت : نامه شما رسید و از موضوع آن اطلاع کامل حاصل شد ولی اکنون اندکی توجه کن تا تو را از این موضوع روشن کنم ، محمدبن علی که تو او را از من خواسته ای مردی است که امروز مثل او در روی زمین مرد با عفتی وجود ندارد ، او مردی زاهد و پرهیزکار می باشد و همواره در محراب خود مشغول عبادت است . محمدبن علی علیه السّلام آنگاه که به قرائت قرآن اشتغال دارد سباع و طیور به دور او اجتماع می کنند و با او انس و الفت می گیرند ، وی از جهت علم ، کمال ، فضل ، شرف و عبادت از اعلم مردم و دقیق ترین آنان می باشد ، من اکنون صلاح شما را در این می دانم که به او رنج و آزار نرسانی ووی را صدمه نزنی ، زیرا خداوند از هیچ قومی نعمتی را سلب نمی کند مگر این که آن قوم موجبات تغییر نعمت را از خود فراهم سازند و روحیات و اخلاق خود را تغییر دهند . هنگامی که این نامه به عبدالملک بن مروان رسید وی فهمید که عامل مدینه او را نصیحت کرده و خیر او را خواسته است . خلیفه بار دیگر به حاکم مدینه نوشت : یک میلیون درهم به محمد بن علی بده و اسلحه ، زره ، شمشیر ، انگشتر و عصای رسول خدا را که نزد او محفوظ است از وی بگیرد و برای من بفرست . عامل مدینه خدمت حضرت باقر آمد و گفت : از طرف عبدالملک بن مروان نامه ای رسیده و به من دستور داده که یک میلیون درهم به شما بدهم و میراث حضرت رسول (ص) را که نزد شما نگاهداری می شود برای او بفرستم . حضرت باقر فرمود اندکی مرا مهلت ده تا در این باره فکر کنم و تصمیم بگیرم . امام صادق فرمود : پدرم نامه ای برای عبدالملک بن مروان نوشت و مقداری اثاثیه نیز برای او فرستاد ، در این هنگام زیدبن حسن که در مشق بود به مدینه وارد گردید ، بین او و حضرت باقر علیه السّلام مذاکراتی شد ، چند روز بعد از ورود زید بود که امام باقر علیه السّلام از دنیا رفت و زید بن حسن هم پس از مدت قلیلی مریض شد و چندی بیهوش بود تا از این جهان رخت بر بست . علامه مجلسی پس از نقل این حدیث می فرماید این حدیث مخالف با تاریخ است ، گویا راوی اشتباه کرده باشد و به جای هشام ، عبدالملک مروان را ذکر نموده . شیخ مفید در ارشاد می نویسد : زید بن حسن از دنیا رفت و ادعای امامت نکرد و کسی هم مدعی امامت او نشد . زید بن حسن در سن 90 سالگی در حاجر (به کسر جیم ) که نام موضعی است بین مکه و مدینه از دنیا رفت . عزیزالله عطاردی در کتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم از عبدالله بن ابوعبیده نقل می کند : روزی که زید بن حسن در بطحاء از دنیا رفت و جنازه او را به مدینه حمل می کردند من هم به اتفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم ، وقتی به ثنیه – که تپه ای است نزدیک مدینه – رسیدیم ناگهان جنازه زید در حالی که او را در قبه ای نهاده و روی شتر گذاشته بودند از دور نمایان گردید و عبدالله بن حسن بن حسن در جلو جنازه پیاده در حالی که ردای خود را بر کمرش بسته بود حرکت می کرد . در این هنگام بود که پدرم به من گفت : ای پسر! رکاب را نگاه دار تا من هم پیاده شوم و نسبت به جنازه زید احترامات لازم را به جا آورم ، به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبدالله پیاده راه رود به ما خیر و نصیبی نخواهد رسید و هرگز روی سعادت را نخواهیم دید . پدرم از مرکب پیاده شد و به اتفاق عبدالله بن حسن در جلو جنازه حرکت کردند تا جنازه را وارد منزل نمودند ، در آنجا غسلش دادند و بعد از آن به قبرستان بقیع حمل نمودند و در آنجا به خاک سپردند . زید بن حسن با لبابه که دختر عبدالله بن عباس بود زدواج کرد . این لبابه قبلاً زوجه حضرت ابوالفضل العباس علیه السّلام بود . همین که آن حضرت در کربلا شهید شد زید بن حسن با وی ازدواج کرد ، از این لبابه پسری به نام حسن و دختری به نام نفیسه متولد گردید . این حسن بن زید یکی از اجداد حضرت عبدالعظیم علیه السّلام به شمار می رود که اکنون شرح حال او را به عرض خوانندگان عزیز می رسانیم . فرزند ذکور از زید بن حسن فقط همین حسن به جای ماند که او را حسن مثنی هم می گویند . ? حسن بن زید : حسن بن زید مردی با سخاوت و فریادرس بینوایان بوده که این کتاب را گنجایش ذکر بذل و بخششهای او نیست . محدث قمی می نویسد : منصور دوانیقی حسن بن زید را حاکم مدینه و اطراف آن نمود . حسن بن زید اوّل کسی بود که طبق سنت بنی عباس لباس سیاه در بر کرد . وی مدت 80 سال عمر کرد و زمان منصور ، مهدی ، هادی و رشید عباسی را درک کرد . حسن بن زید با عموزادگان خود عبدالله محض و پسرانش که محمد و ابراهیم نام داشتند فاصله و بینونتی داشت . در آن موقعی که ابراهیم را شهید کردند و سر او را نزد منصور آوردند و در میان طشتی نهادند حسن بن زید در آن مجلس بود . منصور به حسن گفت : صاحب این سر را می شناسی ؟ حسن گفت : آری می شناسم و پس از ذکر بزرگواریهای ابراهیم های های گریه کرد ! منصور گفت : من دوست نداشتم که وی کشته شود ، چون او می خواست سر مرا از تنم دور کند لذا من سر او را از بدنش برگرفتم !! خطیب بغداد در تاریخ بغداد می نگارد : حسن بن زید یکی از افراد با سخاوت به شمار می رفت . وی مدت پنج سال از طرف منصور حاکم مدینه بود . پس از آن منصور بر او غضب کرد ، او را از مقام حکومتی بر کنار کرد ، اموال او را تصرف نمود ، او را زندانی کرد ، او همچنان در زندان بود تا موقعی که منصور از دنیا رفت و مهدی به خلافت رسید . مهدی حسن بن زید را از زندان آزاد نمود ، اموالی که از او گرفته بودند به وی مسترد کرد ، مهدی همیشه طرفدار حسن بن زید بود . حسن بن زید به عزم حج حرکت کرد و در حاجر که نام موضعی است در راه حج از دنیا رفت . در کتاب عمده المطالب می گوید : حسن بن زید دارای هفت فرزند بود که همه آنان صاحب فرزند بودند . نام فرزندان وی بدین قرار است : 1- قاسم 2- زید 3- ابراهیم 4- اسحاق 5- عبدالله 6- اسماعیل 7- علی ? علی بن حسن بن زید در کتاب مقاتل الطالبین ، چاپ 1368 طبع قاهره ، صفحه 398 می نویسد : کنیه علی بن حسن ابوالحسن بود ، مادر او کنیزی بود که او را امه الحمید می گفتند . منصور او را با پدرش حسن در آن موقعی که بر وی غضب نمود زندانی کرد . علی بن حسن همچنان با پدرش در زندان بود تااین که در حبس از دنیا رفت . ? عبدالله پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام این عبدالله که پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد در زمان جدش حسن بن زید به دنیا آمد و به جهت این که پدرش علی در زندان منصور از دنیا رحلت کرد جدش برای سرپرستی وی اقدام نمود ، حسن که جد عبدالله به شمار می رفت نسبت به وی اظهار علاقه زیادی می کرد و در پرورش و تربیت او می کوشید . در کتاب منتقله الطالبین می نویسد : عبدالله که پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد از کنیز زر خریدی به نام حیفا تولد یافت . 2- برادران حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در کتاب عمده الطالب نام فرزندان عبدالله را که پدر حضرت عبدالعظیم علیه السّلام باشد بدین قرار می نگارد : 1- عبدالعظیم که در شهرری مدفون است . 2- احمدبن عبدالله که به قول بعضی از علمای انساب ، اعقاب وی در مصر و کوفه بوده اند . 3- حسن بن عبدالله معروف به : مهفهف که در زمان معتضد عباسی متولی امور فدک بود . و از وی فرزندی به جای نماند. 4- محمدبن عبدالله که او را نیز مهفهف می گفتند و بعضی از نسابه ها گفته اند : اعقاب او درابهر و زنجان بوده اند . 5- حسن بن عبدالله . محدث قمی در کتاب منتهی الآمال تعداد فرزندان عبدالله را نه نفر می نویسد که نام آنان بدین قرار است : 1- احمد 2- قاسم 3- حسن 4- محمد 5- ابراهیم 6- علی اکبر 7- علی اصغر 8- زید 9- عبدالعظیم شهرری آستان مقدس حضرت عبدالعظیم علیه السّلام معماری و ساختمان قرآن و آستان حوزه علمیه دانشکده علوم حدیث مرکز نجوم و آسمان نما مدارس وابسته کتابخانه عمومی آستان موزه دارالشفاء کوثر تأمین بودجه اطلاعات قبور نذورات و موقوفات.

زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم(بخش هفدهم-فراری بودن از خلیفه ..)

چرا حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خود فراری بود ؟

حضرت عبدالعظیم عیله السّلام از سلطان زمان خود خائف بود ، و در شهرها بطور مخفی گردش میکرد ، و خود را قاصد حکومت معرفی مینمود و در همین اوضاع و احوال متنکراً وارد شهر ری شد ، در این میان این سؤال پیش می آید که چرا عبدالعظیم از خلیفه زمان خود مخفی بود ؟ ما اکنون لازم است مختصری از وضعیت حضرت جواد و حضرت هادی علیهم السّلام را بنویسیم و همچنین راجع به خلفای معاصر این دو امام همام، و اوضاع آن ایّام تا آن جا که تناسب از دست نرود اطّلاعاتی به خوانندگان ارجمند بدهیم .
پس از اینکه مأمون خلیفه عبّاسی از دنیا رفت ، نوبت به معتصم برادر او رسید از این به بعد نسبت به علویین سخت گیری شد ، عمال حکومت در شهرها به فرزندان پیغمبر و ذراری حضرت زهرا سلام الله علیها ظلم و اجحاف میکردند ، هنگامیکه خلافت به متوکل رسید این شدّت و سختی فزونی یافت این خلیفه جابر و ستمگر نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عناد و دشمنی فوق العاده داشت ، در این مورد داستانهائی از او نقل شده که حاکی از خبث سریرت اوست . در زمان متوکل به سادات و آل ابی طالب ناراحتی های فوق العاده ای رسید، او دستور داده بود که اموال آنها را مصادره و ضبط کنند ، و شهادت آنان را نپذیرند ، مورّخین نوشته اند که در عصر متوکل زنان بنی هاشم در عسرت بسر می بردند ، هنگام نماز که میشد میبایست زنها متناوباً نماز بخوانند ، زیرا در هر خانواده از یک روپوش بیشتر نبود ، باید یکی از آنها نماز خود را اداء میکرد ، پس از آن دیگری شروع مینمود . 

البته واضح است که وقتی بزنها این گونه ستمها بشود ، در مورد مردها این سختگیریها بسیار خواهد بود ، در این باره مطلب فراوان است ، و در کلیه کتب تواریخ و سیر این موضوع نوشته شده است ، ما اکنون دو قضیه که مربوط به بحث ما است راجع به حضرت هادی سلام الله علیه که عبدالعظیم حسنی از اصحاب آن جناب است ، و با مقام مناسب میباشد ذیلاً می نگاریم تا موقعیت حضرت هادی در زمان متوکل روشن گردد ، و معلوم شود که عبدالعظیم در چه موقعی با آن جناب رفت و آمد داشته ، و علّت فرار او از سلطان چه بوده است .

مسعودی در مروج الذهب ج 3 ، ص 170 گفته : یحیی بن هرئمه گوید : متوکل عبّاسی مرا به مدینه فرستاد تا علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر علیهم السّلام را نزد او ببرم ، به متوکل اطّلاع داده بودند که وی افرادی را جمع کرده و قصد دارد بر ضد تو قیام کند، از این جهت مرا برای جلب وی فرستاده بود ، من نیز برای انجام مأموریت خود حرکت کردم .
هنگامیکه به مدینه وارد شدم ، و درب منزل علی بن محمّد رسیدم ، اهل بیتش از قصد و نیّت من مطّلع شدند ، ناگهان فریاد برآوردند ، من در عمرم این طور ضجه و ناله ای نشنیده بودم، من به آنان گفتم ما برای آزار و اذیّت شما نیامده ایم ، و سوگند یاد کردم که از ناحیه ما به این خانواده آسیب و ضرری متوجه نخواهد شد، و ما را دستور جنگ و قتال نداده اند .
در این موقع که اهل بیت او از حضور ما و افرادی که با ما درب منزل اجتماع کرده بودند ، ناراحت بنظر میرسیدند و ما آنها را دلداری میدادیم وارد خانه شدیم و اطاق ها را تفتیش کردیم ، در منزل او جز قرآن و ادعیه چیزی مشاهده نکردیم ، پس از این مقامات علی بن محمّد را برداشته از مدینه بیرون شدیم ، من همواره در خدمت او کوشش میکردم و با وی به نیکی معاشرت مینمودم . 
هنگامیکه در راه بودیم و بطرف بغداد و سامراء حرکت میکردیم ، در یکی از روزها که آسمان بسیار صاف و ابری در هوا مشاهده نمیشد ، خورشید تابان میدرخشید و هیچ ابری که مانع تابش آن باشد دیده نمیشد ، در این موقع که میخواستیم از منزل کوچ کنیم علی بن محمّد را دیدم که لباس بارانی پوشیده و دم مرکب خود را گره زده است ، من از این موضوع تعجّب کردم و علّت آن را نفهمیدم ، مختصری که راه پیمودیم ناگهان در آسمان ابری نمایان شد، پس از آن باران شدیدی آمد که گوئی دهان مشک ها را باز کرده اند، ما آن روز از ریزش باران بسیار ناراحت شدیم . 
در این اثناء امام متوجّه من شد و رو بطرفم نموده فرمود : من فهمیدم تو ابتداء از کارهای من تعجّب کردی ، و نفهمیدی که من چرا لباس بارانی پوشیدم و دم مرکبم را گره زدم ، از این عمل ناراحت شدی و او را زشت شمردی ، و گمان کردی که من چیزهائی میدانم که تو از درک آنها عاجز هستی ، لیکن در این مورد گمان بد مکن، من در بادیه بزرگ شده ام ، و در بیابان ها زندگی کرده ام بادها را می شناسیم و میدانم که در عقب کدام یک از بادها باران خواهد آمد ، امروز که صبح کردم هنگامیکه بوی باد به مشامم رسید ، دانستم که این باد در دنبال خود باران دارد ، لذا برای آن خود را آماده ساختم .
یحیی بن هرثمه گوید : هنگامیکه وارد بغداد شدم نزد اسحاق بن ابراهیم طاهری رفتم و او در بغداد فرماندار بود ، وی گفت : این مردی که تو با خود آورده ای فرزند رسول خداست ، و تو میدانی که متوکل چگونه آدمی است ، اگر او را نزد وی بری و او را بکشد پیغمبر دشمن تو خواهد شد ، گوید : من به این شخص گفتم : من تاکنون کار بدی را مرتکب نشده ام ، و در هر موضوعی که اقدام کرده ام عاقبت آن به خیر بوده است . 
پس از این از بغداد حرکت کردم و بطرف سامراء رفتم ، موقعی که به این شهر رسیدم ابتداء نزد «وصیف» ترک که از اصحاب وی بودم رفتم ، او بمن گفت : به خدا قسم اگر موئی از سر این مرد کم شود ، خودم از تو انتقام خواهم گرفت من از گفتار این دو مرد تعجّب کردم ، وقتی که پیش متوکل رفتم و جریان امر علی بن محمّد را باو گفتم ، وی با خوشحالی از آن حضرت استقبال کرد ، و او را همواره مدح و ثنا میگفت ، و جوائز زیادی هم به او داد و بر بر و احسان و کرامتش افزود . 
مرحوم مفید در ارشاد ص 313 گفته : علّت احضار حضرت ابوالحسن علی بن محمّد علیه السّلام به سر من رای این بود که عبدالله بن محمّد در مدینه بر علیه متوکل شورش کرده و امامت نماز را بعهده گرفته بود ، در این هنگام بدخواهان از آن جناب به متوکل سعایت کرده بودند ، متوکل قصد آزار و اذیّت آن حضرت را داشت ، در این موقع آن جناب نامه ای به متوکل نوشت و گفتار بدخواهان را تکذیب کرد ، و جریان عبدالله بن محمّد را نیز برای او روشن نمود .
متوکل نیز برای او نامه ای نوشت و در ضمن نامه مطلبی یادداشت کرد که ما اکنون مختصری را در ذیل ترجمه میکنیم .
خلیفه در نامه خود نوشت : من به مقام و منزلت تو آشنا هستم ، و خویشی و قرابتی را که با تو دارم مراعات میکنم ، و آن چه که صلاح تو و خانواده و خویشاوندانت باشد عمل خواهم کرد ، من اطّلاع دارم که عبدالله بن محمّد احترامات شما را ملاحظه نکرده ، و موقعیت شما را مراعات نمیکند .
من اکنون به محمّد بن فضل دستور داده ام که در اکرام و تعظیم تو بکوشد و از فرمان و رای تو نپیچد ، من اینک بدیدار تو اشتیاق دارم ، و دوست دارم تو را ببینم ، با هر کسی که میل داری از اهل بیت و خویشاوندان خود بطرف ما حرکت کن، و در این جا ساکن باش ، اگر دوست داری من یحیی بن هرثمه را که از خواص من هست بفرستم تا خدمت شما باشد و در این سفر مونس و همدم شما شود ، اکنون خود دانید .
در کافی از صالح بن سعید روایت کرده که او گفت : بر ابوالحسن علیه السّلام وارد شدم در روزیکه آنجناب را به سامراء وارد کرده و در « خان صعالیک» منزل داده بودند راوی گوید : به آن حضرت عرض کردم قربانت گردم ، این اشخاص همواره در نظر دارند نور شما را خاموش کنند و از مقام و شخصیت شما بکاهند ، اینک آن جناب را با این ذلّت و خواری در این منزل پست که جای دزدان و ولگردان و مردمان رذل و خسیس است فرود آورده اند .
در این هنگام حضرت فرمود: ای پسر سعید اندکی آرام بگیر ، از این محنت و سختی که بنظرت میاید و از او ناراحت شده ای صبر کن ، پس از این امام علیه السّلام بدست مبارک بطرفی اشاره فرمود ، من در این موقع در اطراف خود باغهای عجیبی دیدم که در میان آنها رودخانه ها جریان داشت ، من از این موضوع بسیار متعجّب شدم ، حضرت فرمود : ما در هر جا باشیم این باغ ها و آب ها در خدمت ما آماده اند و در اختیار ما هستند ، پس ما اکنون در منزل دزدان و راهزنان و جای غریبان و فقراء و درماندگان نیستیم .
باری حضرت هادی علیه السّلام را عمال خلیفه با این وضع از مدینه به سامراء وارد کردند ، متوکل در ابتداء آن حضرت را در جای نامناسبی جا داد ، و او را مدّتی معطّل نموده و اجازه ورود نمیداد ، مقصودش آزار و اذیّت و استخفاف به آن جناب بود ، هنگامیکه امام علیه السّلام را در نزد او حاضر کردند ، وی در ظاهر امر به آن جناب احترام گذاشت ، لیکن در باطن از هیچ عملی که موجب ناراحتی او بود خودداری نمیکرد ، در این باره اخبار و روایات در کتب حدیث و تاریخ فراوان است و چون با این کتاب تناسبی ندارد از درج آنها خودداری میشود .
امام هادی علیه السّلام در سامراء نیز آسایش و راحتی و آزادی نداشت ، عمال خلیفه و جاسوسان او همواره مترصد اعمال و افعال او بودند ، و وی را کاملاً تحت نظر داشتند و مراقب بودند که وی با چه افرادی ملاقات میکند، و رفت و آمد اشخاص را مراقبت میکردند ، در این مورد شواهد زیادی در دست هست ، ما اکنون یکی از آن قضایا را ذیلاً مینگاریم تا مطلب روشن گردد ، و موقعیت آن حضرت در سامراء بر همگان معلوم شود .
مسعودی در مروج الذهب ج 4 ، ص 93 گفته : از ابوالحسن علی بن محمّد بن علی الرضا علیه السّلام به متوکل سعایت شده بود ، به خلیفه اطّلاع داده بودند که در منزل علی بن محمّد علیه السّلام اسلحه فراوانی هست ، و از دوستان و شیعیان او نیز نامه های زیادی رسیده و اکنون در خانه او موجود است .
متوکل عده ای از اتراک را فرستاد تا آن حضرت را دستگیر کرده و نزد او حاضر کنند ، مأمورین خلیفه ناگهان به منزل آن جناب ریختند و او را در حالیکه لباس خشنی پوشیده بود یافتند ، او روی ریگها نشسته بود و بر سرش عصابه ای از پنبه داشت ، و در حالیکه متوجه پروردگار بود آیاتی از قرآن را که متضمن وعد و وعید بود با لحنی حزین قرائت میکرد .
مأمورین غلاظ و شداد خلیفه در آن دل شب حضرت هادی علیه السّلام را با همان وضع و هیئت از منزل خارج کردند ، و بسوی منزل متوکل بردند ، امام علیه السّلام در مقابل آن ظالم ستمگر قرار گرفت ، متوکل در هنگام ورود آن جناب مجلس شراب برقرار کرده و مست و لایعقل بود ، و در دستش کاسه ای پر از شراب داشت هنگامیکه چشمش بر آن امام همام افتاد ، او را تکریم و تعظیم نمود ، و در نزد خود جای داد ، مأمورین بوی گفتند: ما در منزل او چیزی ندیدیم و اطّلاعاتی که در این مورد به خلیفه داده اند صحت ندارد . 
در این هنگام متوکل متوجه امام هادی علیه السّلام شد ، و جام شرابی را که در دست داشت بطرف او آورد ؟! حضرت فرمود : خون و گوشت من هیچ گاه با شراب مخلوط نشده ، مرا معفو بدار متوکل نیز چیزی نگفت ، بعد از آن گفت : پس اکنون برایم چند شعری بخوان ؟! امام علیه السّلام فرمود : من از شعر و شاعری اطّلاع کاملی ندارم ، خلیفه گفت : از این گفتارم درنخواهم گذشت ، باید چند بیت برایم بخوانی ! در این موقع آن جناب این چند بیت را که به امیرالمؤمنین علیه السّلام منسوب است برای متوکّل قرائت فرمود :
باتو اعلی قلل الأجبال تحرسهم               غلب الرجال فلم ینفعهم القلل
و استنزلوا بعد عزمن معاقلهم                  واسکنوا حفراً یا بئس مانزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم                     أین الأسرَّة و التیجان و الحلل
أین الوجوه الّتی کانت منعّمة                   من دونها تضرب الأستار و الکلل
فأفصح القبر عنهم حین سائلهم               تلک الوجوه علیها الدود تنتقل
قدطال ما اکلواد هراً وقد شربوا                  وأصبحوالیوم بعدالأکل قداکلوا
راوی گوید : در این هنگام که اشعار به پایان رسید ، تمام حاضرین در مجلس آن جناب توجّه کردند و بر مظلومیتش حسرت میکشیدند ، متوکل هم از شنیدن این ابیات گریه بسیاری کرد باندازه که اشکهایش بر گونه هایش جاری شد ، و تمام اطرافیان و ندیمانش که در بساط شراب او بودند گریه نمودند، بعد از این متوکل امر کرد سفره شراب را جمع کردند ، پس از آن رو به آن حضرت کرده و گفت : آیا دینی داری ؟ فرمود آری چهار هزار دینار قرض دارم ، خلیفه دستور داد دین آن جناب را اداء کردند، و همان ساعت او را با احترام بمنزلش برگردانید .
اکنون با نقل این دو قضیه معلوم شد که حضرت هادی علیه السّلام در چه روزگار سختی بسر میبرده است ، این مرد جبّار ظالم از هیچ ستمی خودداری نمیکرد ، هر روز بهانه ای میگرفت و موجبات ناراحتی آن جناب را فراهم مینمود گاهی او را به «برکة السباع » میانداخت تا درندگان او را پاره پاره کنند ، وقتی او را به بساط شراب دعوت میکرد تا شاید وی را متهم سازد ، و نسبت باطرافیان و خویشاوندان او ظلم و اجحاف فراوانی بعمل آورد ، و کسانیکه با آن حضرت در رفت و آمد بودند تحت مراقبت شدید قرار میگرفتند . 
در این هنگام که این اوضاع و احوال برای این امام همام وجود داشت ، حضرت عبدالعظیم به محضر انورش مشرف شد ، و عقائد مذهبی و اصول دین خودش را به آن بزرگوار عرضه داشت و تصدیق آن ها را از آن جناب خواست . عبدالعظیم حسنی در ضمن اظهارات خود آن امام را مفترض الطاعه میداند و به ولایت او معتقد است ، این گفتار صریح دلالت کامل بر اطاعت او دارد و مبنی اعتقاد درست او به ائمه معصومین علیهم السّلام میباشد ، البته این مطالب و سخنان توسط عمال خلیفه که ناظر و مراقب حضرت هادی علیه السّلام بودند ، و رفت و آمد اشخاص را به خدمت آن حضرت تحت نظر داشتند ، به خلیفه جابر و ستمگر میرسید ، و او نیز آتش خشمش شعله میکشید و دستور حبس و قتلش را میداد . 
از ملاقات عبدالعظیم با حضرت هادی که در چه تاریخی اتّفاق افتاده اطّلاع قطعی در دست نیست ، ولی احتمال زیادی میرود که این ملاقات در سامراء واقع شده باشد ، امام علیه السّلام را در سال دویست و سی و چهار بقول عده ای از مورخین به سامراء آوردند و اقامت آن جناب در این شهر بطول انجامید حضرت عبدالعظیم که از خواص اصحاب او بود در سامراء به خدمتش رسیده ، و این مطلب را عرض کرده است . 
این مذاکرات به متوکل رسیده و او دستور توقیف و حبس عبدالعظیم را داده است ، زیرا که متوکل جز خودش را در روی زمین دیگری را بهیچ عنوان قبول نداشت ، وقتیکه به او اطّلاع میدادند عده ای وجود دارند که تو را غاصب میدانند و دیگری را سزاوار خلافت و امامت میدانند ، این خلیفه سرکش و جبار از این موضوع سخت ناراحت میشد و این گونه اشخاص را به شدّت مجازات میکرد .
عبدالعظیم حسنی از فکر و تصمیم دستگاه خلافت مطلع شد و فهمید که عمال خلیفه در صدد جلب و دستگیری او هستند ، برای همین جهت از طرفداران حکومت ظالم فراری بود ، و در شهرها گردش مینمود و خود را قاصد حکومت معرفی میکرد وی در بلدان و قراء و قصبات خود را از انظار مخفی میداشت ، و در مجامع و مساجد و محافل عمومی شرکت نمیکرد ، و در این حال که خائف و مستور بود به شهر ری رسید .
حضرت عبدالعظیم به این شهر وارد شد ، و در منزل یکی از شیعیان مسکن نمود البته در اینجا مخفی زندگی میکرد ، و بسیار احتیاط مینمود ، شیعیان این شهر از ورود او مطّلع شدند و در نهانی با او رفت و آمد میکردند ، وی در این محل در میان دوستان اهل بیت علیهم السّلام بسیار معزّز و محترم بود ، آنان مسائل شرعی و احکام دین خود را از وی میپرسیدند ، از حدیث ابوحماد رازی از حضرت هادی علیه السّلام معلوم میشود که عبدالعظیم در این شهر مصدر امور شرعی بوده و از امام علیه السّلام هم اجازه داشته است.

زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم(بخش شانزدهم-چرا مورد علاقه بود)

چرا حضرت عبدالعظیم علیه السّلام مورد علاقه واقع شده ؟

علّت این که حضرت عبدالعظیم علیه السّلام مورد علاقه و محبّت حضرات ائمه معصومین علیهم السّلام واقع گردیده و از طرف آن بزرگواران نسبت به وی تجلیل شده ، این است که وی در مقابل آن حضرات از خود رای و عقیده نداشته ، و در کلیّه مسائل تابع نظریات و اوامر آنها بوده است .
حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از سادات حسنی است ، آباء و اجداد او چه در زمان بنی امیه و چه در زمان بنی عبّاس با آنها مماشات و زندگی میکردند ، مثلاً جدّ او حسن ابن زید بطوریکه نوشته اند از طرف منصور خلیفه عبّاسی حاکم مدینه بود ، و مدّت پنج سال این مقام را برای خود نگه داشت .
سادات بنی حسن همواره با حضرات باقر و صادق و کاظم علیهم السّلام اختلاف داشتند آنها میخواستند قیام کنند و خلافت را در دست گیرند ، و چون ائمه علیهم السّلام با آنها موافقت نداشتند ، و خروج آنها را تجویز نمیکردند ، از این جهت همیشه موجبات ناراحتی آن حضرات را فراهم میکردند . 
موقعی که بنی هاشم و بنی عبّاس در ابواء جمع شدند، و راجع به امر خلافت به بحث و مشاوره پرداختند ، در این موقع عبدالله بن حسن گفت : تا جعفر بن محمّد نیاید و با شما بیعت نکند این موضوع انجام نخواهد گرفت ، پس از این قرار شد که از آن حضرت دعوت کنند تا در این مجلس شرکت کند ، حضرت صادق علیه السّلام در آن اجتماع شرکت کرد ، و به آنها فرمود : این بیعت به آخر نخواهد رسید و محمّد بن عبدالله هرگز خلیفه نخواهد شد ، و در صحیفه ای که اکنون در نزد ما موجود است اسمی از ایشان نیست .
در این هنگام اختلافات و ناراحتی هائی در این مجلس پیش آمد و گفتارهائی رد و بدل شد که اکنون جای بحث آنها نیست و عبدالله مطالبی را به زبان راند که محلّ بیان آنها نمیباشد ، مقداری از مذاکرات این مجلس را مرحوم کلینی در کافی – کتاب الحجة باب مایفرق بین المحق و المبطل فی امر الامامة – نقل نموده . در زمان موسی بن جعفر علیه السّلام هم جمعی از سادات بنی حسن بعلّت ظلمی که از طرف حکومت غاصب به آنان شده بود قیام کردند ، حضرت موسی علیه السّلام با این قیام موافق نبود ، آنها با سخنان آن جناب موافقت نکردند ، و با دولت ستمگر و عمال او جنگ کردند و عدّه ای در جنگ کشته شدند ، جماعتی را نیز بذلت و خواری به زندان بردند . 

از زمان منصور دوانیقی تا هارون الرشید به سادات بنی حسن ظلم و ستم فراوانی شد ، اکثر اینها یا در میدان های جنگ کشته شدند ، و یا در زندان ها به انواع و اقسام عذاب و شکنجه معذب بودند ، یا در میان بیابان ها ، و شکاف کوهها پنهان و مخفی میزیستند ، حضرات معصومین علیهم السّلام اینان را به سکوت وامیداشتند ، و از قیام آنها جلوگیری میکردند ، لیکن این ها از بس ظلم و ستم دیده بودند ، میدان های جنگ و گوشه های زندان را بر منزل ترجیح میدادند ، و به سخنان ناصحین توجهی نداشتند . 
امّا در میان این ها حضرت عبدالعظیم برخلاف اسلاف و بنی اعمام خود در مقابل حضرات معصومین علیهم السّلام بسیار خاضع و خاشع بود ، و از اوامر و دستورات آنانا سرپیچی نمیکرد ، وی به امامت و وصایت آنها اعتقاد کامل داشت، اخبار و نصوصیکه راجع به امامت ائمه اثناعشر سلام الله علیهم از او نقل شده دلیل روشنی است که وی به این گونه روایات اعتماد داشته ، و رسیدن او خدمت حضرت هادی و عرضه داشتن معتقدات دینی خود را به حضور آن جناب مؤید این مطلب است . 
البته این اعتقاد پاک و خلوص نیّت و دوری او از حبّ جاه و مقام ، و عبادت و زهد و ورع و تقوی ، و امانت و صداقت، و راستی و درستی و فضائل اخلاق و محاسن آداب که در وجود او نهفته بود وی را از اسلاف خود متمایز ساخته بود ، این خصوصیات که اکنون روشن شد علّت محبوبیت حضرت عبدالعظیم و عظمت مقام او میباشد . 
از حالات او کاملاً پیداست که وی از همان زمان که در مدینه و سایر بلدان و اماکن میزیسته مورد علاقه شیعیان و دوستان اهل بیت بوده و شخصیت ارجمندش نزد همگان معروف و مشهور بوده است . 
راجع به سادات حسنی و اختلافات آنها با ائمه اطهار علیهم السّلام مطالب مفصلی در کتب اخبار و تواریخ آمده ، لیکن تمام این گفتارها صحت ندارد ، زیرا دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم از نظر عناد و دشمنی که با آنان داشتند از هر گونه تهمت و افتراء درباره آنها دریغ نکرده اند .
مقصود آنها از نشر این گونه مطالب ایجاد نفاق و اختلاف در میان بنی حسن و بنی حسین بوده ، میخواستند با این سخنان بین آنان جدائی اندازند تا با فراغت بال به حکومت غاصبانه خود ادامه دهند .

زندگی نامه کامل حضرت عبدالعظیم(بخش پانزدهم -موقعیت وی )

موقعیت حضرت عبدالعظیم در عصر خود

از تفحص در زندگانی عبدالعظیم معلوم میشود که وی در زمان خود از زهاد و عباد و از متقین و ابرار بشمار میرفته ، و از جهت خلوص عقیده و قلب روشن و اعتقادات درست و صحیح مورد توجّه ائمه اطهار علیهم السّلام بوده است . 

حدیث ابوحماد رازی که در رساله صاحب بن عباد نقل شده است ، بزرگترین نشانه اعتماد و اطمینان آن بزرگواران نسبت به او میباشد ، این جمله حضرت هادی که به او فرمود : مسائل دینی خود را از عبدالعظیم حسنی بپرس مؤیّد این گفتار است .
سفارش حضرت رضا علیه السّلام برای دوستان خود که توسط او فرستاده و آنها را پند و نصیحت کرده ، اینهم دلیل روشنی است که آنحضرت به وی علاقه داشته ، و او را برای رسانیدن این پیام شایسته دانسته است . 

حضرت هادی علیه السّلام در هنگامیکه او عقائد خود را اظهار نمود، به او فرمود : ای ابوالقاسم به خدا قسم این عقائد شما همان دینی است که پیغمبر آنرا آورده ، و این دین پدران من است ، بر این عقیده ثابت باش ، خداوند تو را بر عقیده درست ثابت بدارد ، البتّه تصدیق امام علیه السّلام عقائد او را بزرگترین فضیلت و منقبت از برای اوست . 

از مطالعه حالات مشایخ او روشن میشود که وی با جماعتی از بزرگان و شخصیتهای برجسته عالم تشیع مربوط بوده ، در میان آنان افرادی مانند علی بن جعفر ، هشام ابن حکم، محمّد بن ابی عمیر ، حسن بن محبوب ، صفوان بن یحیی می باشند ، که از اصحاب بزرگ و شریف ائمّه هستند ، اینها از اساطین مذهب و محدّثین درجه اوّل ، و از فقهاء عظیم الشأن و ارکان زمان خود بودند ، حضرت عبدالعظیم با این گونه اشخاص مراوده داشته و از اینان اخذ حدیث نموده است.راویان او نیز از شخصیت های بزرگ و محدثین عالی مقام میباشند ، از جمله آنان محمّد بن خالد برقی و احمد بن محمّدبن خال برقی و ابراهیم بن هاشم قمی که از مشایخ بزرگ حدیث و مؤلّفین ارجمند هستند ، شرح حالات اینان هم در ضمن راویان وی خواهد آمد .